**(دوست من سلام)**
دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 23:19 :: نويسنده : سعید

 دوست من سلام...

بازم یه مطلب دیگه از (دام بی دوام)

مي خواهم با ادب باشم

كه هر كه را نيست ادب لايق صحبت نبود

ادب،چوپان سخن است

كه نباشد اگر...

گله ی كلمات مي پراكنند

درست به مانند دانه هاي تسبيح

كه اگر نباشدشان بند...

به زير مي شوند دستها را و پاها را

و چه معلوم؟

كه كدامشان در كجا جاي گيرند

و از چه راه راهي شوند

مثل دانه هاي تسبيح من

كه كلماتي بودند...

یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : سعید

دوست من سلام....

امروز هم یه داستان دیگه برات نوشتم که بخونی و نظرتو بهم بگی.

امیدوارم بپسندی......

مرد کور
 
روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر همان روز روزنامه نگار به محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.مرد کور از صداي قدمها خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي آن چه نوشته است"روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
 امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم  !!!!!
    
وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد

 

 

شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : سعید

 دوست من سلام ...

بازم فرصت كردم برات يه مطلب جديد  بنويسم.

اميدوارم خوشت بياد

و به انچه درخاطر من است سوگند

همان هزينه ها در آن سوي آبها

كه كارخانه هاي مرغوب ساز كالا ميپردازند

مر ترويج كارخانه رقيب خود، كه نمي سازد مرغوبها را

تا همه آن سوي شوند

و مي شوند

و بيابند كه تحفه اي نيست

و مي يابند

وباز گردند، به همان جايي كه صبح نخست بودند

و مي گردند

آن هم براي هميشه

بسان موجها

كه فوج فوج به ساحل مي آيند

و مي يابند كه ساحل نه آن است كه باد مي گفت

و زودا كه باز گردند آنجاي كه بودند

هر چند كه باز نمي گردند آب هايي هم

زيرا كه صيد ميشوند ساحل را

و هميشه محروم از دريا

و همين بياموخت مرا كار كاردان هستي را

كه چه گزاف مي پردازد هزينه هاي آراستن دنيا را، ودنيا داران را

تا آنجا كه:

روز به روز شوكتشان افزايد

دولتشان آرايد

تا روند به سويشان آنان كه هوسي در سرباشد

و ببينند  كه آنان نيستند آن سان كه مي نمايند

و آنگاه باز گردند

بازگشتي كه در آن بازگشتي نباشد

اما فسوسا و صد دريغ كه پاره اي باز نيايند

كه از چند و چون اين جماعت خود باخبري

بي خبراني چند كه پاي عدد هم به گردشان نرسد.

(دام بي دوام)

 

شنبه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 23:58 :: نويسنده : سعید

دوست من سلام ...

امروز یه داستان کوتاه و آموزنده برات نوشتم .امیدوارم که بخونی و اگه نظری داشتی برام بنویسی. هرچند که به نظر ندادنات عادت کردم.

اشتباه فرشتگان .

درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .
پس از اندک زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟
از روزي كه اين آدم به جهنم آمده مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...
حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 154
بازدید کل : 82785
تعداد مطالب : 79
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


جدیدترین قالبهای بلاگفا


جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ

..................اوقات شرعي
.................. ***** *** صدایاب