**(دوست من سلام)**
یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 20:37 :: نويسنده : سعید

دوست من سلام...

امروز دو مطلب آموزنده از خواهر بزرگوارمون فاطمه (http://www.myhonour.loxblog.com/)براتون گذاشتم

ایشون همیشه به ما لطف دارن و برامون نظر و مطلب میفرستن.

داستان اول...

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود . زندگی را تماشا می کرد . رفتن و ردپای آن را و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون ، به در و دیوار دل می بندند . جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند ، ستون ها فرو می ریزند ، درها می شکنند و دیوار ها خراب می شوند . او بارها و بارها تاج های شکسته ، غرورهای تکه پاره شده را لابه لای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود . او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدم ها با این آواز کمی بلرزد .
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد ، آواز جغد را که شنید ، گفت : بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی . آدم ها آوازت را دوست ندارند . غمگین شان می کنی . دوستت ندارند . می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد ، چیزی نداری .
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند . سکوت او آسمان را افسرده کرد.آن وقت خدا به جغد گفت : آوازخوان کنگره های خاکی من ! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی ؟ دل آسمانم گرفته است .
جغد گفت : خدیا ! آدم هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند .
خدا گفت : آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند . دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ . تو مرغ تماشا و اندیشه ی و آن که می بیند و می اندیشد ، به هیچ چیز دل نمی بندد . دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست . اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ .
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آن کس که می فهمد ، می داند آواز او پیغام خداست.



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 1:46 :: نويسنده : سعید

دوست من سلام...

امروز مطلبی رو که خواهر خوبم فاطمه خانوم فرستادن برات گذاشتم.

امیدوارم بپسندی...

سالها پیش مرد فروشنده ای که از شهر بیرون رفته بود،
پس از بازگشت متوجه شد که در غیاب او خانه و فروشگاهش آتش گرفته و سوخته و بدین ترتیب تمام دارایی خود را از دست داده بود.
اما او چه کرد؟ لبخند زد و چشمانش را به سوی آسمان گرفت و گفت:
خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟
روز بعد لوحی را بر ویرانه های خانه و فروشگاهش آویخت که روی آن نوشته بود:
فروشگاهم سوخت، خانه ام سوخت، کالایم سوخت، اما ایمانم نسوخته است،
فردا شروع به کار خواهم کرد..                 

سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 19:0 :: نويسنده : سعید

چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : سعید

دوست من سلام...

امروز هم يه مطلب جالب از يكي از وبلاگهاي همسايه (مدهوش،پاتوقی برای هوشبران جوان) برات پيدا كردم و گذاشتم كه بخوني...

حجاج چرا دور خانه خدا خلاف جهت عقربه هاي ساعت طواف ميكنند؟؟؟

 



ادامه مطلب ...
دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : سعید

شهادت امام باقر(ع) تسليت باد

                 

 

 

 



ادامه مطلب ...
دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 17:41 :: نويسنده : سعید

دوست من سلام...

امروز هم يه مطلب جالب كه يكي از وبلاگهاي همسايه ( مجتمع آموزشی ، پرورشی شهید عباسعلی شیخ) برامون نقل كرده رو برات ميزارم به نام (حـــــراج) كه ميتوني در ادامه اون رو بخوني...

 

 



ادامه مطلب ...


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 366
بازدید هفته : 370
بازدید ماه : 483
بازدید کل : 83285
تعداد مطالب : 79
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


جدیدترین قالبهای بلاگفا


جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ

..................اوقات شرعي
.................. ***** *** صدایاب